" من به تو چشم دوختم 3>> " پارت ۱۸
راوی :
ات بیخبر از پسرک عاشقی که بهش نگا میکرد.
میرقصید..
تا زمانی که بیهوش شد ؛ پسر به سمت تشقش رفت و اونو تو بغلش گرفت و با صدای پر بغض شروع به صحبت کرد
کوک : ات.. قشنگم چرا اینکارو با خودت میکنی؟ * بغض *
بغلش کرد و برد سمت چادر..
که پسر هم اون صحنه رو دید ، فهمید..فهمید که دختر هم اینو دیده و بخاطر همین اینجور شد..
لعنتی به همچین خواهر بی حیایی که دختر داشت کرد و تو جای خالی ات رو خوابوند..
خودشم کنارش دراز کشید و اونو تو بغلش گرفت و خوابید..
ات ویو :
بخاطر سر و صدای جینا و وونگ بیدار شدم..
داشتن دعوا میکردن
جینا : توی عوضی لازم بود دیشب اینکارو بکنی؟ حتما ات دید..
وونگ : تو چکار اون چندش حال بهم زن داری؟
جینا : خفه شو اون دهنتو ببند مرتیکه
کوک : خفه شین اون چاهو ببندین
با صدای کوک خفه شدن از بغلش اومدم بیرون و نشستم
ات : شب خوبی بود نه؟ * پوزخند *
جینا : ا..ات
ات : اوه..خوبی درد که نداری؟ میدونستم هرزه ای ولی خب انتظار نداشتم تو اردو هم هرزگی کنی میگفتی حداقل مسکن بیارم
جینا : شماها که بهم زدین پس به تو ربطی نداره
ات : درسته..ولی منم اینجا میخوابم لازمه این صحنه های حال بهم زنو تحمل کنم ؟
کوک : اگه میخواید باز هرزگی کنید گمشید یه جا دیگه
دستمو گرف و برد بیرون
کوک : ات.. قول بده
ات : چ قولی؟
کوک : مثل دیشب اینقد نرقصی که بیهوش بشی
ات : تو.. منو دیدی؟
کوک : این مهم نیست فقط قول بده دیگه اینکارو نکنی..من پیشتم به این چیزا اهمیت نده باشه !
ات : باشه..قول میدم..
ادامه دارد..
.
ات بیخبر از پسرک عاشقی که بهش نگا میکرد.
میرقصید..
تا زمانی که بیهوش شد ؛ پسر به سمت تشقش رفت و اونو تو بغلش گرفت و با صدای پر بغض شروع به صحبت کرد
کوک : ات.. قشنگم چرا اینکارو با خودت میکنی؟ * بغض *
بغلش کرد و برد سمت چادر..
که پسر هم اون صحنه رو دید ، فهمید..فهمید که دختر هم اینو دیده و بخاطر همین اینجور شد..
لعنتی به همچین خواهر بی حیایی که دختر داشت کرد و تو جای خالی ات رو خوابوند..
خودشم کنارش دراز کشید و اونو تو بغلش گرفت و خوابید..
ات ویو :
بخاطر سر و صدای جینا و وونگ بیدار شدم..
داشتن دعوا میکردن
جینا : توی عوضی لازم بود دیشب اینکارو بکنی؟ حتما ات دید..
وونگ : تو چکار اون چندش حال بهم زن داری؟
جینا : خفه شو اون دهنتو ببند مرتیکه
کوک : خفه شین اون چاهو ببندین
با صدای کوک خفه شدن از بغلش اومدم بیرون و نشستم
ات : شب خوبی بود نه؟ * پوزخند *
جینا : ا..ات
ات : اوه..خوبی درد که نداری؟ میدونستم هرزه ای ولی خب انتظار نداشتم تو اردو هم هرزگی کنی میگفتی حداقل مسکن بیارم
جینا : شماها که بهم زدین پس به تو ربطی نداره
ات : درسته..ولی منم اینجا میخوابم لازمه این صحنه های حال بهم زنو تحمل کنم ؟
کوک : اگه میخواید باز هرزگی کنید گمشید یه جا دیگه
دستمو گرف و برد بیرون
کوک : ات.. قول بده
ات : چ قولی؟
کوک : مثل دیشب اینقد نرقصی که بیهوش بشی
ات : تو.. منو دیدی؟
کوک : این مهم نیست فقط قول بده دیگه اینکارو نکنی..من پیشتم به این چیزا اهمیت نده باشه !
ات : باشه..قول میدم..
ادامه دارد..
.
۱۴.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.